سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچّه شهید (به یاد شهدا)

آخرین عکس من و بابام

یکشنبه 87 بهمن 27 ساعت 9:12 عصر

بسم رب الشهدا والصدیقین

شهید حسن اللهیاری(بابای دلاورم) 

چهارم اسفندسالروز شهادت بابامه همین بهونه ای شد تا یکی از وصیتنامه هاشو براتون بزارم.مراسم هم داریم .آدرس : قزوین -گلزار شهدا- حسینیه شاهزاده حسین (ع) -  زمان : بعد از ظهر روز پنج شنبه 8 اسفند اگر تشیف آوردین خاک قدماتون سرمه چشمامون.

تاریخ تولد :17/6/1340 - تاریخ شهادت :4/12/64 - محل شهادت:فاو-والفجر 8  مسئولیت:فرمانده گروهان

وصیت نامه شهید حسن اللهیاری

ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء ولکن لا تشعرون

و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند ولی شما درک نمی کنید .یا ولی المومنین یا غایت آمال العارفین یا غیاث المستغیثین یا حبیب القلوب الصادقین و یا اله العالمین

ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن سر جدا پیکر جدا در محضر دلدار رفتن

ای صاحب اختیار مومنان ای نهایت ارزوی عارفان ای فریاد رس فریاد خواهان ای محبوب دلهای راستگویان و ای خدای جهانیان گواه باش که در این دنیا به ظاهر در تنهایی زیستم اما تو را بهترین دوست و نهایت ارزویم یافتم پس مرا بسوی خود فرا خوان شاهد باش که تمامیه مظاهر مادی را کنار نهادم تا به تو بپیوندم خدایا شاهد باش که با عشق در مسیر تو حرکت کردم و اینک انتظار پیوستن به تو را دارم خدایا من خواهان شهادتم نه برای اینکه از زندگی خسته شده و خواسته باشم از این دنیا بگریزم بلکه می خواهم گناهانم با رنج کشیدن در راه تو ولی ریختن خونم پاک شود .

می خواهم شهید شوم تا اگر زنده بودنم نتوانستم موجب آگاهی دیگران شوم با مرگم این اثر را در زندگی آنها بگذارم می خوام شهید شوم تا خونم به علی (ع) و فرزندش حسین (ع) گواهی دهد که رهرو راهشان بوده ام . ای بهترین دوست و یار و ای ولاترین عشق ها مرا دریاب .من جوانی گناهکار و غافل بودم که اینک از دیار عاشقان می آیم تا شاید مرا بپذیری .ای معشوقم مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم چه سخت است که میان دو دوست جدایی افتد و عاشق از معشوقش دور باشد .

خدایا چه سخت است که رهرویی به مقصد نرسد این سختیها را از من دور کن .مادر در شهادتم گریه مکن و همچون زینب (س) شجاع باش . مادر عزیزم، افتخارمی کنم از اینکه مادری مثل شما دارم امیدوارم من گناه کار را ببخشی و از هر لحاظ مرا حلال کنی پدر عزیزم درود و سلام بر شما باد که از بچگی مرا با راه اسلام و قرآن آشنا کردی و از کودکی نماز را به من یاد دادی و همیشه ما را به راستگویی ،سفارش می کردی .پدر مهربانم ، من در زنده بودنم نتوانستم کاری برای شما انجام دهم ، شاید با شهادتم بتوانم ضمن خدمتی به اسلام عزیز باعث سربلندی شما نیز شوم .

همسر عزیزم مانند همسران دیگر شهدا شجاع باش و شهادتم را برای خود افتخاری بزرگ بدان گریه و زاری مکن و مادرم را نیز دلداری بده . فرزندانم را زینب وار تربیت کن آنها را از بچگی با قرآن آشنا کن و به آنها بگو که پدرشان بخاطر اسلام و قرآن و حمایت از امام امت به جبهه حق علیه باطل رفت و در راه اسلام شهید شد . نیز فرزند دوم ما اگر شهید شدم مصطفی و اگر دختر شد زهرا نام بگذار .قاسم جان (منو میگه هاا  ) امیدوارم وقتی بزرگ شدی وصیتنامه شهدا را بخوانی و راه آنها را ادامه دهی تا رفع فتنه از عالم .

پدر ،مادر،برادران ،خواهران و همسر و فرزندان عزیزم  در این لحظات احساس می کنم که دیگر در بین شما نخواهم بود .اگر نتوانستم شمارو ببینم حلالم کنید و عذرم را برای اینکه نتوانسته وظایفم را نسبت به شما انجام دهم بپذیرید  . همواره در راه اسلام و انقلاب گام بردارید در ضمن می خواهم اگر شهید شدم مرا با لباس سپاه دفن کنید .در آخر دعای همیشگی را بخوانید که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را  نگه دار .

منو بابام

اگه تو عکس گریه میکنم چون آخرین باری که من تو بغل بابام بودم و چند روز بعد از گرفتن این عکس بابا شهید شد.

روحش شاد ، راهش پر رهرو.



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

فیلم های عملیات والفجر 8

شنبه 87 بهمن 19 ساعت 6:55 عصر

مقدمه
 
Play 
Download 

استقبال از عید والفجر در حاشیه اروند

 Play 
 
Download 

روحانیون مبلغ 1
 
Play 
Download 

روحانیون مبلغ 2
 
Play 
 
Download 
دعا و نیایش

 Play 
Download 

 وداع 1
 
Play 
 
Download 

وداع 2
 
Play 
 
Download 

آخرین سفارشات فرماندهان
 
Play 
 
Download 

اعزام
 
Play 
 
Download 

انتقال به آن سوی اروند
 
Play 
 
Download 

آماده برای عملیات
 
Play 
 
Download

خط مقدم

 Play 

 Download 

جبهه های نبرد

 Play 

 Download 

زخمی ها

Play 
Download 
بازگشت از خط مقدم
 
Play 
 
Download 

عظمت شبهای جبهه
 
Play 
 
Download 

کربلا ما داریم می آئیم
 
Play 
 
Download

 



نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

خواستگاری در زمین و عقد در آسمان

سه شنبه 87 بهمن 1 ساعت 2:36 عصر
                                    
بسیجی رزمنده در شهریور 60 ، علی اصغر محمودنیا معلم اسدآبادی در بیمارستان پادگان ابوذر جبهه سرپل ذهاب دلباخته یکی از پرستاران – پروانه شماعی زاده – می شود . قرار و مدار ازدواج گذاشته می شود و پروانه و علی اصغر قرار است بعد از عملیات آتی به قم برگردند و پروانه به حوزه علمیه برود . علی اصغر به معلمی ادامه دهد . عملیات 11 شهریور – رجایی و باهنر- در سرپل ذهاب انجام می شود . علی اصغر و 12 تن از دوستانش مفقودالاثر می‌شوند . پروانه منتظر جنازه و یا خبر اسارت علی اصغر می شود . در یادداشت های شخصی اش نوشته که در خواب شهید رجایی به او گفته علی اصغر پیش ماست و باغی خرم را به او نشان می‌دهد.
11 ماه بعد دشمن از ارتفاعات سرپل ذهاب عقب نشینی می کند و پیکر پاک علی اصغر محمودنیا و دوستانش به دست می‌آید. پروانه پیکر علی اصغر را در روی ارتفاعات قراویز سرپل ذهاب شناسایی می‌کند. به درخواست پروانه پیکر علی اصغر در کرمانشاه دفن می شود.
... پروانه هم در 18 اسفند 66 در بمباران هوایی شهر کرمانشاه به شهادت می رسد .
 


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    محرم و مراسم عزاداری
    10r8tif.jpgدر مکانی (ستاد لشکر 8 نجف اشرف) که هرسال دهه محرم مراسم داشتند
    چند تا از همسایه ها مسیحـــی بودند که چند روز مانده به مراسم 2- 3 نفر از مسئولین لشکر را می فرستادند تا با احترام از همه همسایه ها اجازه برگزاری مراسم روضه امام حسین (ع) را بگیرند، می گفتند سرو صدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی زیاد و آنها حق همسایگی ما را دارند.باید با رضایت کامل ایشان باشد.موقع توزیع غذا نیز سهم همسایه ها را جدا می کردند و می فرستادند درب منازل آنها،و بعد شام قریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایه ها مراسم تمام می شد .
     


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    کرامتی از شهدای گمنام...

    شنبه 87 آذر 23 ساعت 9:9 عصر

      چند روز پیش در قالب گروه مشاورین جوان و گروه امور شهدای گمنام خدمت سردار سرتیپ سید میر فیصل باقرزاده رسیدیم .او که همیشه نامش در کنار تفحص و شهید و شهید گمنام به زبان می آد ،او که تمامی مناطق عملیاتی دفاع مقدس رو تفحص و زیرو رو کرده تا پلاک شهیدی رو پیدا کنه و با اون پلاک دل مادر شهیدی  رو شاد کنه .

       تو را که دید دلش ریخت مرد ، زانو زد                میان ترکش و خمپاره درد،زانو زد

       سپس پلاک تو را با دو دست لرزانش                از استخوان تنت باز کردو زانو زد

    او که با اومدنش به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ،نماز شکر رو بر دوستداران فرهنگ دفاع مقدس واجب کرد ، او که دلم خیـــــــلی وقت بود برای دیدن و بوسیدنش لک زده بود.

     

    عبور می کنیم ...

    تو اتاق جلسه منتظر اومدن سردار بودیم ،بچه ها ازم خواستن تو این فاصله ، شعری از شهدا بخونم ،خوندن من که تموم شد  هر کدوم از بچه ها  اجازه خواستند  تا خاطره و شعر بخونن بعد که متقاضیا بیشتر شدند آقا جواد تاجیک مسئول گروه مشاورین جوان هم جلسه رو مدیریت کرد و گفت هر کی فقظ یه خاطره سی ثانیه ای بگه ،پیش خودم گفتم آخه مگه تو سی  ثانیه میشه خاطره شهدا گفت،بچه ها یکی یکی  دست بالا کردند و تعریف کردند در نهایت دیدم خودم از همه بیشتر خاطره سی ثانیه ای تعریف کردم ، در هر صورت  تو اتاق کنفرانس یه شب شعر و خاطره تا اومدن سردار راه انداختیم البته بگم که سردار دیر نکرده بودند و ما زود رفته بودیم .بلاخره یکی صلوات فرستاد ، متوجه شدیم که سردار تشریف آوردند ، با همه دست دادن و من دلم می خواست رو بوسی هم کنم ولی حیف که نشد .جلسه رو شروع کردیم سوال ها ، درخواست ها و  پیشنهادامون رو خدمت سردار عرض کردیم و سردار چقدر زیبا همه رو با خاطره ای از شهدا و تفحص پاسخ می دادند .بین صحبت های سردار پیش خودم می گفتم چی می شد یه جوری با سردار رفیق میشدم ، شهدا رو واسطه گرفتمو گفتم آی شهدای گمنام مهرم مارو به دل سردار بندازین یه کم بیشتر با هم رفیق شیم .بعد از اینکه جلسه تموم شد . همه رفتیم کنار سردار ایستادم تا عکسی به یادگار بگیریم که بعد از اون یه صحبت هایی با سردار کردیم  که نمی گم براتون که یه دفعه سردار از من خواستند برم به اتاقشون ،اینجا بود که تو دلم گفتم آی شهدا دمتون گرم کار خودتونو کردین ، خوشحال شدم و پشت سر سردار رفتم به اتاقشون ،چه اتاق ساده و زیبایی کنار میز کار حصیری پهن بود ،و سجاده ای کنارش ... سردار اسمو فامیلو تحصیلاتمو پرسیدن من که داشتم می گفتم ، سردار فرمودند پس بگذارید ما یه هدیه ای به شما بدیم ،من که داشتم بال در می آوردم ، قاب عکس زیبایی از مقام معظم رهبری رو برداشتند و هدیه دادن به من ، منم که از خوشحالی داشتم شهید می شدم .گفتم اگر امکان داره با دست خط خودتون پشت قاب عکس برام یادگاری بنویسید .که سردار این یادگاری برام نوشتند ...

                         

    تقدیم به فرزند عزیزم قاسم اللهیاری فرزند شهید سرافراز حسن اللهیاری .باقرزاده 14/9/87

    من هم او را همچون پدر شهید دوست دارم .اون نوشته حالم رو دگرگون کرد اشک تو چشام حلقه زد بعد که هدیه رو گرفتم همدیگرو در آغوش گرفتیم چه آغوش آشنایی، من اشک می ریختم و می خواستم این لحظه تموم هیچ وقت تموم نشه...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : فرزند شهید | بیسیم به بچه شهید [بیسیم] داغ کن - کلوب دات کام

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    قاسم اللهیاری: فاجعه منا نتیجه بازگرداندن کشتی نجات از یمن بود
    175 شهید غواص
    آغاز سال جدید فاطمی در کنار مادران شهدای گمنام
    جزئیات خواندنی کشف پیکر شهید طالب حیدری
    آخرین سواری بر دوش بابا
    بخشی از مصاحبه من با پایگاه خبری دانشجویان در خصوص تدفین شهدا گم
    حاج عبدالله اسکندری
    پیکر شهید داوود فرجی بعد از 30 سال به آغوش خانواده اش بازگشت.
    سفر اربعین پیاده روی نجف تا کربلا
    امامی برای همه زمان ها
    زیباترین لحظه زندگی ام
    تشییع پیکر 8 شهید گمنام در قزوین
    عید نوروز تو جبهه ها
    کریم 40سانتی
    عیدی
    [همه عناوین(96)][عناوین آرشیوشده]